گلگشت

گاهی یک لبخند پایان خستگی است. امیدوارم اینجا مهمان یکی از آن لبخندها شوید.

گلگشت

گاهی یک لبخند پایان خستگی است. امیدوارم اینجا مهمان یکی از آن لبخندها شوید.

آرزوهایی که حرام شدند

آرزوهایی که حرام شدند
 
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

قورباغه ها


قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با

هم مسابقه ی دو بدند .


هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .


جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...


و مسابقه شروع شد ....

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :



"
اوه,عجب کار مشکلی !!"


"
اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ."

یا :


"
هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !"

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...


بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...



.

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف

...


.... ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....




بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه

کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !



بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر انجام داده؟


 

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و

موفق شدن رو پیدا کرده؟


... و مشخص شد که ...


برنده ی مسابقه کر بوده !!!





نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون

اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند.

چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به قدرت کلمات فکر کنید
.چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره


پس :



همیشه ....



مثبت فکر کنید!

                                                                                                                                                                

وبالاتر از اون کر بشیدهر وقت کسی خواست بهتون بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید


و هیشه باور داشته باشید :



من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم.


 


قوانین طلایی مردان

 

قانون طلایی اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه کمک کند، خوب آشپزی کند، گردگیری کند...

قانون طلایی دوم: باید زنی داشته باشید که سرگرمتان کند، شما را بخنداند، باعث فراموشی غصه شود...

قانون طلایی سوم: باید زنی داشته باشید که بتوانید به او اطمینان کنید و مطمئن باشید هیچوقت به شما دروغ نمیگوید...

قانون طلایی چهارم: باید زنی داشته باشید که در کنارش به آرامش برسید و از بودن با او لذت ببرید...

قانون طلایی پنجم: خیلی خیلی مهم است که این چهار زن از وجود یکدیگر بیخبر باشند!